(۱) مى خواهى چيزى بگويى؟»
گفتم:«آرى،ايتاخ به من چنين و چنين گفت.»
گويد:مقررى ايتاخ يك نان بود و يك كوزه [۱] آب،براى دو پسرش خوانى
مى بردند كه هفت نان بر آن بود و پنج بشقاب.تا اسحاق زنده بود اين ترتيب برقرار
بود نمى دانم بعد با آنها چه كردند.
اما ايتاخ را بند نهادند و هشتاد رطل آهن و قيدى سنگين به گردنش نهادند كه
به روز پنجشنبه پنج روز رفته از جمادى الاخر سال دويست و سى و پنجم بمرد.اسحاق،
ابو الحسن،اسحاق بن ثابت،متصدى بريد بغداد و قاضيان را شاهد مرگ وى كرد و
وى را به آنها نمود كه ضربت و اثرى بر وى نبود.
يكى از پيران بمن گفت كه مرگ ايتاخ از تشنگى بود.وى را غذا دادند،آب
خواست،آبش ندادند تا از تشنگى جان داد.دو پسرش در زندگى متوكل در حبس
بماندند و چون كار به منتصر رسيد،آنها را درآورد.مظفر از آن پس كه از زندان
برونش آوردند بيش از سه ماه نماند و درگذشت،اما منصور پس از آن زندگى
كرد.
سخن از دستگيرى
اين بعيث و مرگ وى
در اين سال در ماه شوال بغاى شرابى به اين بعيث را بياورد با جانشين وى
ابو الاغر و دو برادر ابن بعيث صقر و خالد كه با امان فرود آمده بودند و پسر ابن بعيث
به نام علاء كه او نيز با امان برون آمده بود.اسيرانى كه آورده بود صد و هشتاد كس بودند
و بقيه پيش از آنكه برسند جان داده بودند.وقتى به نزديك سامرا رسيدند بر شترانشان
نشاندند كه مردم آنها را ببينند.متوكل بگفت تا ابن بعيث را بداشتند،وى را از آهن
([۱] كلمهء متن.)